۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه

تولد 5 سالگی

0



دختر خوشگلم 5 سالت هم تموم شد ....تولدت مبارک عزیزم.......5سال قشنگ و پر از لذت داشتن تو ...عشق زندگی من
امسال تولدت تو مهد بود که خیلی دوست داشتی ما هم کلی از خوشحالی تو کیف کردیم
در واقع امسال رکورد زدی و در یک روز سه تا تولد برات گرفتیم
یکی مهد با دوستات یکی خونه مامان بزرگ  یکی هم خونه مامانی کلی هم کادو گرفتی
امسال گوشواره خرگوشی که به خاطرش کلی هم قال کرده بودی برات گرفتیم



niniweblog.com

ادم کوچولوهای بامزه خیلی ناز بودن


شیطنت از چشات میریزه وروجک

این هم یکی از کادوهای تولدت که خیلی دوسش داری



پیاده روی در پاییز با مامان و مامان بزرگ


انقدر دل بردی اون روز کلی سوژه عکاسی مردم شده بودی


ای هم شب چله خونه دایی صمد بابا اون هندونه ها هم ساخت مامان
niniweblog.com

۱۳۹۲ مهر ۲۶, جمعه

پاییز 92

0

محصل

دختر ما هم داره بزرگ میشه و امسال  میره پیش 1  دوست دارم همیشه کوچولو باشه خیلی دوست داره لباس فرمش رو
با وسایلاش کلی ذوق کرده...البته هنوز سال تحصیلی شروع نشده با مامان بزرگ جون سه نفری رفتیم کیش که خانوم خیلی دوست داشتن البته می گفت من نمیام منو ببرین ترکیهزبانکده محصل
خدا رو شکر که من کالسکه رو بردم یک قدم تنبل کوچولو راه نرفت یک وقت خسته نشه خانوم سفر الاله در دو چیز خلاصه شد که کلی کیف کرد کالسکه و شکلات
اینجا هم رستوران پوریا کیش هست با موزیک عالی که خیلی خوش گذشت الاه هم خیلی دوست داشت

بعد از برگشت هم مهدشون جشن سبزیجات بود که با کمک الاله جون کاردستیش رو درست کردیم



۱۳۹۲ شهریور ۲۲, جمعه

تابستان ۹۲

0

بالاخره تونستم چند تا عکس از جوجمون بزارم  عجب  تابستونی بود نشد یکبار راحت بیاییم دو کلام چیز  بنویسیم از بس سرعتها پایین بود
ترم تابستون مهد الا هم تموم شد با اندکی کلاس موسیقی , خلاق و زبان این روزها یکمی لجباز و حاضر جواب شده که مقتضیه سنشه و ما خیلی دوست میداریم  حتی اگه حسابی کنفمون کنه....




عکسهای اتلیه دخملی که دوست خوبمون افسانه جون  گرفت
  
اتفاق خوب دیگه ای که این تابستون افتاد به دنیا اومدن سام کوچولو پسردایی کمال بود والاله خیلی دوسش داره
خوبه که از ما خواهر برادر نمی خواد..میگه فریان( بچه دوستمون )داداشمه و خواهرم نمیخوام...زبانکده محصل
دخترطلا علاقه زیادی به گردگیری هم داره...مامان بزرگ هم با سو استفاده از این علاقه تشویقش کرد  تا بقیه خونه رو هم گردگیری کنه...

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

اديبهشت زيبا

0

 

باز هم روزها دارن بدو بدو ميگذرند و فقط خاطراتش ميمونه...دلم براي كوچولوييهاي  دختر نازم تنگ شده...
ارديبهشت امسال هم رفتيم شمال ...مثل هميشه عالي بود...الاله هم كلي كيف كرد....اولش كه زياد توماشين بوديم همش ميگفت برگرديم مشهد من فقط مشهد رودوست دارم...بعدش كه دريا رو ديد فقط بيلش رو دريا  رو دوست داشت. و فرفره بزرگش
تمام جاده رو برامون شعرهاي من دراورديش رو خوند...تازگي ها شعرهاي مهد رو نمي خونه فقط شعرهاي خودش رو داره!!!


تبلت رو هم رسما غصب کرده بود و تمام راه بازی میکرد

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

0

عید همه کوچولوها مبارک باشه.....
امسال ٤شنبه سوری تهران پیش دایی فرهاد بودیم...عالی بود الا جون اولش میترسید
ولی بعدش دیگه دستبردار نبود 










كنار اتيش هم بستني ميخوره...به قول خودش من الاله بستني خور و شكلات خورم
  روزهاي خوبي بود ..تهراني ها هميشه با حالند برعكس مشهدي هاي عبوس.
 2 فروردين مامان بزگ و بقيه رفتند داراب وماهم برگشتيم مشهد تا بقيه عيد رو به مهموني بازي بگذرونیم.





                                            گل من با سفره هفت سین کوچیک خونه دایی  فرهادشکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ





 

۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

این ادم کوچولوها

0

گاهی اوقات از حرفها و کارهای این ادم کوچولوها  ها ج و واج میمونم...
بهانه گیری که تا سر حد دیوونه کردن ادم بلدن...دیروز :
الاله:مامان
من:بله؟
الاله:مامان
من:چیه؟
الاله:نگو چیه بگو جان!
من: جانم؟
الاله: گریههههههههه.....دیر گفتی باید  زودتر میگفتی...
من:
الاله: توامروز دو تا کار بد کردی....کاغذ نقاشیم رو خراب کردی  هم دیر گفتی جانم!فردا به حسابت میرسم!!
من:
الاله:تو که اینقدر مهربونی چرا این کارا رو با من میکنی؟؟؟؟؟

واقعا ادم چی باید بگه به این وروجک؟؟؟؟؟

من:الاله بیا بریم حموم
الاله:نمیام میترسم
من:همه باید حموم کنن تا تمییز بمونن میکروبها فرار کنن
الاله: من میخوام تا وقتی که برم مدرسه حموم نرم
بلهههههههههههههه

دیروز نشسته هی به من نگاه میکنه هیچی نمیگه...میپرسم چی شده؟؟؟؟
الاله: من دوست ندارم هیچ وقت از پیشم بری
من:نه عزیزم من همیشه پیشت هستم
الاله: وقتی اندازه تو شدم هم نرو اونور دنیا
من: نه نمیرم کی گفته من میرم؟؟؟؟مگه کی رفته اونور دنیا؟؟؟؟
الاله: بگم؟
الاله: مامان بابا بزرگ و مامان بزرگ
من: