۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

اديبهشت زيبا

0

 

باز هم روزها دارن بدو بدو ميگذرند و فقط خاطراتش ميمونه...دلم براي كوچولوييهاي  دختر نازم تنگ شده...
ارديبهشت امسال هم رفتيم شمال ...مثل هميشه عالي بود...الاله هم كلي كيف كرد....اولش كه زياد توماشين بوديم همش ميگفت برگرديم مشهد من فقط مشهد رودوست دارم...بعدش كه دريا رو ديد فقط بيلش رو دريا  رو دوست داشت. و فرفره بزرگش
تمام جاده رو برامون شعرهاي من دراورديش رو خوند...تازگي ها شعرهاي مهد رو نمي خونه فقط شعرهاي خودش رو داره!!!


تبلت رو هم رسما غصب کرده بود و تمام راه بازی میکرد

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

0

عید همه کوچولوها مبارک باشه.....
امسال ٤شنبه سوری تهران پیش دایی فرهاد بودیم...عالی بود الا جون اولش میترسید
ولی بعدش دیگه دستبردار نبود 










كنار اتيش هم بستني ميخوره...به قول خودش من الاله بستني خور و شكلات خورم
  روزهاي خوبي بود ..تهراني ها هميشه با حالند برعكس مشهدي هاي عبوس.
 2 فروردين مامان بزگ و بقيه رفتند داراب وماهم برگشتيم مشهد تا بقيه عيد رو به مهموني بازي بگذرونیم.





                                            گل من با سفره هفت سین کوچیک خونه دایی  فرهادشکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ