۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

رفت تو11




 Valentine heart plant دو روزه که الاله رفته تو ماهه یازدهم ...یعنی 10 ماهش تموم شده...


خیلی زود گذشت ..2 ماه دیگه یک ساله میشه..راه میره...بیشتر حرف میزنه..

میخواییم براش تولد خوشگل بگیریم..از الان دارم ترتیبشو میدم Flowers And Hearts

بعضی سایت های نینیگولو ها خیلی باحالن..مخصوص تولد یکسالگی برنامه های جالب دارن باتدارکات مخصوص

حیف از ایران نمیشه خرید پستی خارجی کرد...

در حال حاضر فقط ماما و بابا میگه به جای به به هم میگه بابابابابا.....همه حرفهاشو همینجوری میزنه....فقط اگه عصبانی باشه داد میزنه و دعوا میکنه..مخصوصا اگر بقیه با هم دعوا کنن ناراحت میشه..

 Drooling Bouncy Smileys عاشق عکس خودشه......همش از من میره بالا تا به عکسش برسه...

خانوم هم بغلی هستن هم ددری...یک لحظه اروم نمیشینه هر جا من برم دنبالم میاد..کنار بنجره اگه بره..حتما باید بازش کنیم تا از نرده ها دستاشو بگیره..دیگه تو نمیاد...

الان هم خوابه اثار خرابکاریهاش اینجا ریخته... مجسمه شکسته..کاغذهای پاره..بلندگوها افتاده..مانیتور کج...

کاش وقتی بزرگ شد غصه نخوریم چرا بزرگ شده !!!!کوچیکیهاش بهتر بود....

هر کی هم بیاد اینجا برای دخترم پیام نذاره خیلی بی معرفته....پس فردا بزرگ میشه میگه چرا کسی برام پیام نمی ذاشت؟؟؟؟؟
 Walking Home Crying

دنبال یک شعر مادرانه میگشتم از بچگی ها یادم بود..این شعر و عکسها رو پیدا کردم

این هم یک شعر قشنگ مادرانه...

.....................................................................................................

در بیابانی دور

که نروید جز خار

که نتوفد جز باد

که نخیزد جز مرگ

که نجنبد نفسی از نفسی

خفته در خاک کسی



زیر یک سنگ کبود

در دل خاک سیاه

میدرخشد دو نگاه

که بناکامی ازین محنت گاه

کرده افسانه هستی کوتاه



باز می خندد مهر

باز می تابد ماه

باز هم قافله سالار وجود

سوی صحرای عدم پوید راه

با دلی خسته و غمگین -همه سال-

دور ازین جوش و خروش

میروم جانب آن دشت خموش

تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود

تا کشم چهره بر آن خاک سیاه



وندر این راه دراز

میچکد بر رخ من اشک نیاز

میدود در رگ من زهر ملال



منم امروز و همان و راه دراز

منم اکنون و همان دشت خموش

من و آن زهر ملال

من و آن اشک نیاز



بینم از دور،در آن خلوت سرد

-در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی-

ایستادست کسی!



"روح آواره کیست؟

پای آن سنگ کبود

که در آن تنگ غروب

پر زنان آمده از ابر فرود؟"



می تپد سینه ام از وحشت مرگ

می رمد روحم از آن سایه دور

می شکافد دلم از زهر سکوت!



مانده ام خیره براه

نه مرا پای گریز

نه مرا تاب نگاه!





شرمگین میشوم از وحشت بیهوده خویش

سرو نازی است که شادابتر از صبح بهار

قد برافراشته از سینه دشت

سر خوش از باده تنهائی خویش!



"شاید این شاهد غمگین غروب

چشم در راه من است؟

شاید این بندی صحرای عدم

با منش یک سخن است؟"



من،در اندیشه که :این سرو بلند

وینهمه تازگی و شادابی

در بیابانی دور

که نروید جز خار

که نتوفد جز باد

که نخیزد جز مرگ

که نجنبد نفسی از نفسی...



غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه:

خنده ای میرسد از سنگ بگوش!

سایه ای میشور از سرو جدا!

در گذرگاه غروب

در غم آویز افق

لحظه ای چند بهم می نگریم

سایه میخندد و میبینم : وای...

مادرم میخندد!...



"مادر ،ای مادر خوب

این چه روحی است عظیم؟

وین چه عشقی است بزرگ

؟

که پس از مرگ نگیری آرام؟



تن بیجان تو،در سینه خاک

به نهالی که در این غمکده تنها ماندست

باز جان میبخشد!

قطره خونی که بجا مانده در آن پیکر سرد

سرو را تاب و توان می بخشد!



شب،هم آغوش سکوت

میرسد نرم ز راه

من از آن دشت خموش

باز رو کرده باین شهر پر از جوش و خروش

میروم خوش به سبکبالی باد

همه ذرات وجودم آزاد

همه ذرات وجودم فریاد



فریدون مشیری


__________________








2 نظرات:

مهرداد گفت...

ان شا الله هميشه سلامت و خوش اخلاق باشه. ولي بچه واقعاً هر چي بزرگ تر مي شه دردسرش هم بيشتر مي شه. شعر هم شعر زيبايي بود. موفق و سلامت و شادمان باشيد.

مامان فاطي گفت...

سلام.
چه دخمل نازي دارين.
من از ني ني سايت اومدم تو وبلاگتون
خيلي از كاراش شبيه دختر منه
اين كه عاشق عكسشه
اينكه تنهايي بازي نميكنه و بايد همش باهاش باشم.
و اينكه بي نهايت شيطونه.
يه بوسسسسسسس از طرف من واسه آلاله خوشگله

ارسال یک نظر