۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

تولد 3سالگی

4

سلام دختر خوشگلم سه ساله شدی...Orkut Scraps - Hello Kitty
تولدت مبارک
 همیشه شاد و خوشحال و موفق باشی....
امسال تولدت خونه مامن احسان بود..متاسفانه تو محرم بود و نشد زودتر هم جشن بگیریم..دوست داشتم با همسن های خودت جشن بگیری ولی هنوز دوستات کم هستن..سال دیگه.....جبران میکنم...تمام روز خوشحال بودی و میگفتی تولد هنوز تموم نشده...6ماه صبر کردی تا امروز  شد.خانوم قشنگم تو سالی که گذشت..ترک پوشک کرد .مهد کودک رفت و کارهای زیادی یاد گرفت.


این هم کادوی قشنگ بابابزرگ مهربون
یک هفته بود الاله جونم کلید کرده بود رو موتور شارزی حالا ماشین هم نمی خواست خانوم... شب هم رفتیم سرزمین عجایب و کلی کیف کرد دخترم...خدا رو شکر همه چیز خوبه ...خدا کنه همیشه همینجوری بمونه....

 
 

۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

پایان مهر

0

این هم از مهر امسال که تموم شد ...یک ماه گذشت از مهد رفتن دختر خوبم...دیگه صبح ها موقع رفتن گریه نمیکنه.....
فقط اگه از لویسیش هم کم بشه دیگه عالیه.... 07100000
.شیرین زبونیش هم که هر روز بیشتر تر میشه....
دیدم داره کفشا شو چپحه میپوشه گفتم درست بپوش...میفرمایند بچه های بزرگ باید چپه بپوشن پارسا نجفی هم چپه می پوشه!!!!!
وقتی میخواستم بهش یاد بدم ادم بکشه...گفتم یه دایره بکش براش چشم و دهن و دماغ بکش...حالا مو بذار...گفت: دایره که مو نداره...البته یک کمی داشته باشه اشکالی نداره....


بچم تازه این کلمه رو یاد گرفته زیاد استفاده میکنه...
                             
















۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

اخر تابستون و مهد کودک

0

این هم از تابستون امسال ...روزهای خوبی نبودن...فقط الاله بود که خوب بود....حوصله کس رو نداشتم دلم نمی خواست کسی رو ببینم....کاش اقلا پاییز خوبی باشه..     

دختر خوشکلم یک هته است داری میری مهد کودک دو روز اول با میلو رغبت رفتی حسابی خوشحال بودی ولی چون هنوز خلوت بود زود حوصله ات سررفت... مربی های اونجا که همه عاشقت شدن..از بس شیرین زبونی میکنی بلاچه من!!!
روز ثبت نام....از حول اسباب بازی ها یک جا اروم ننشستی مدیر مهد ازت تست خوش گرف و گفت عالییییییییییییی
تازه جو گیر هم شده بودی و خودت جلو جلو جواب میدادی....
خیلی دوست نداشتم بری ولی دیگه باید چیزهای تازه یاد بگیری و دوست های هم سن خودت داشته باشی...من هم برم سر کار...
مربیت میگفت دوست داری تو کلاس پیش دبستانی ها باشی  به بچه های هم سن خودت میگفتی کوچولو!!!!!!
امیدوارم با شروع مهر که مهد شلوغتر شد تو هم راحت تر باشی و دوست پیدا کنی...
دیروز با کنترل تی وی  رو شکمت رو روشن کرده بودی و گفتی می خوام شکمم رو عمل کنم!!!!!!
عاشق روسری بازی هستی ..تمام تا یکی میبینی به همه جات میپیچونیشون....

یک روز که گفتم سر صدا نکن سرم درد میکینه...اومدی و بغلم کردی گفتی من الان میبوسمش تا خوب بشههه می خوای برات اب بیارم حالت خوب بشه؟؟؟؟؟ قربون دختر مهربونم.
                                                   عسل خانوم تازگی ها چایی خور شده....

۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

شهریور 90

3

دعوا . نزاع بر سر کلاه بابایی.......


عکس دو نفره از فینگیلیهای خوشمزه..

امسال تابستون هم داره میگذره...به غیر از بزرگتر شدن و شیرین تر شدن دختر خوشگلم و عروسی ندا دختر خالم اتفاق خوب دیگه ای نبود خیلی هم کسل کننده و تکراری...هنوز کارم درست نشده.....از خرابکاری دایی و مامان هم بگذریم که خیلی از دستشوم شاکیم...حالا جاش اینجا نیست عزیزم بعدا برات میگم...
خیلی دلم مسافرت می خواد ولی حیف که نمیشه...هنوز کوچمولویی به قول خودت نمی تونم برات درد دل کنم...

عاشق بستنی  شدی مخصوصا نونی...رکورد 3 تا پشت سر هم خوردن رو هم شکوندی...
بلدی لباستو بپوشی کفشاتو پات کنی!!!!

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

0

دختر خوشگلم...تو خوب ماهی هستیم خووووووووووبببببب............
تو دو ساله نیمه شدی....من هم بماند ولی تولدمه.....
این هفته خودمونو خفه کردیم از بس ددر دودور رفتیم..شاهکارهای شما رو هم میذارم...
از شیطونیهات هم نه تنها کم نشده بلکه خیلی هم بیشتر شده مثل اینکه بیشتر هم قراره بشهه بله...
خدا رو شکر برنامه از پوپوش گرفتن شما هم داره با موفقیت انجام میشه.....
کار هر روز الاله خانوم... گرفتن کامپیوتر از مامان و کارتون نگاه کردن...
باز تیپ زده بره بیرون.....

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

اردیبهشت90

0

دختر قشنگم..
این روزها هم مثل همیشه دوست داشتنی و خوردنی هستی هنوز هم تو خیابون مردم دورت جمع میشن هنوز به قول خودت شیطون بلائی میکنی...زبون  هم که نگوووووو....تا چیزی میخوای...مامان جون مهربون از  زبونت نمیوفته!!!!
زنگ میزنی به بابا بزرگ : سلام ملیکم..حال شما چطوره مخلصیم...لطفا برای من ابمیوه و بستنی بخرین..خدافس....
تازگی ها همه رو با نسبتشون صدا میزنی...مامان فریبا بابای فریبا....مامان بابا احسان ...مامانت بابات...
هوا خیلی خوبه 3روز در هفته رو حتما پارک میبرمت....خوشکلم بر عکس مامانت روابط عمومی خوبی داری زود با بچه ها دوست میشی و باهاشون بازی میکنی تازه نصیحتشونم میکنی...دیروز با پسر همسایه بازی میکردی قاه قاه میخندیدی ...پرسیدم به چی میخندی گفتی: قیافشو ببین....
یا خدا این چه بچه ای باززززز.............رقص هم که یاد داری و فقط کافیه یک اهنگ شادی شروع بشه مخصوصا بری باخ...دیروز هم که واییییییی از بس که شیطونی من که مشغول ویبره بودم رفتی روی تردمیل و موهات لای ویبره گیر کرد..کلی گریه کردی مجبور شدم با قیچی نجاتت بدم...حالا به همه میگی کچل شدم!!!!ولی زیاد دیده نمیشه Hairdo
متاسفانه مموری دوربین گم شده ...عکس جدید نداریم....




 

۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

عید 1390

0

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ ,  بخش تصاویر زیباسازیhttp://end-lover.persianblog.ir  کلیک کنید

سلام.... عید همه مبارک...سومین عیدی که الاله جونم میبینه....
این بلوز دامن رو فقط اولین روز عید پوشیدی و گذاشتی کنار!!!
عید امسال مثل همیشه نبود ولی بد هم نبود ...رفتیم کیش...خود مسافرت خیلی خوب بود..البته الاله جون هم برای اذیت کردن کم نذاشت.همش بغل بنده بود...هیچکس دیگه رو هم قبول نمیکرد.البته تقصی ما هم بود...طفلکی چقدر میتونه تو بازارها دووم بیاره! عیدی هم حسابی جمع کردی..اول نگاش میکردی بعد تاش میکردی میذاشتی تو کیف من.
 با مامان کنار هفت سین اسکله کیش
 
بغل  بابای بابا جلوی ویلا...امکان نداشت بدون عینک بره بیرون!
niniweblog.com
به قول الاله...کشتی اونانی...میگفت نی نی دست توش کرده سوراخ شده دیگه هم درست نمیشه....
همه جا گل و سبزه اصلا دلمون نمی خواست برگردیم به شهر سرد و بی روح خودمون 
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ ,  بخش تصاویر زیباسازیhttp://end-lover.persianblog.ir  کلیک کنید
سه چرخه سواری با مامان خیلی خوش گذشت مخصوصا با ابمیوه شکلاتی...niniweblog.com
تو هر جور قایقی که مینشست خوابش میبرد....حتی اگه خیس میشد...
دختر جونم...الان روزهای خوبیه....خیلی شیرین زبون شدی...همه چیز رو خوب میفهمی...کاش همیشه همینجور بمونی...دلم نمی خواد مثل بیشتر مادر پدرها بگم کاش همیشه کوچیک بودی مشکلاتت کوچیکتر بود...
حرف اشتباهیه اگه مشکلی به وجود میاد از خود مادر پدرهاست...
خدمات وبلاگ نویسان جوان               www.bahar22.com
خدمات وبلاگ نویسان جوان               www.bahar22.com

قبل از عید90

0

 
یکمی برای این پست دیره ولی چاره ای نیست چون قبل از سرمون خیلی شلوغ بود ...تمییز کردن خونه و خرید و اماده شدن برای مسافرت.....هوا از بس که سرد بود اصلا حال قبل از عید رو به ادم نمیداد... مخصوصا که تا اخرین روز هم اداره بر قرار بود.4سوری خیلی خوش گذشت...با دوست هامون باغ عمو سجاد بودیم..الاله  کلی اتیش بازی کرد و خودش هم اتیش سوزوند کسی  ما رو تحویل نمی گرفت.. همه اویزون الاله بودن و باهاش عکس می گرفتن....!!!!!!!

مامان و بابا و دایی ها از 27 اسفند رفتن مسافرت ارومیه....اولین سالی بود که سال تحویل کنار هم نبودیم و سبزی پلو نخوردیم...
خانواده احسان هم چون خونشون بو نگیره  ماهی درست نکردن....این هم از عجایب روزگار.!7سین هم که نداشتیم چون مسافر بودیم...برای همین اصلا حال عید در کار نبود....لباس هم خاله مونس زحمت کشیدن برای دخترم فرستادن....
 
* * *

ولی برای کفش رفتیم بازار که الاله خانوم خسته بودن خیابون هم شلوغ ولی بالاخره خریدیم...خیلی ناز بود تمام روز و شب هم می پوشیدشون....ولی تو مسافرت پاپیون لنگش کنده شد....هر وقت هم که می خواست پاش کنیم می گفت اون کفشم رو بده که پاپیون داشته ولی الان نداره....تا مجبور شدیم یه کفش دیگه براش بخریم که زحمت این یکی رو هم دایی صمد باباجون کشیدن...